نتایج جستجو برای عبارت :

شعرو هنر در قزوینه

تلمب تلمب مشک دوغه
حرفای دختر دروغه :)
 
بقیه‌شو بلد نیستم. اگه یادتونه شعرشو بگید
 
+ به لی‌لی این شعرو یاد داده بودن، بعد میگه تو تاکسی نشسته بودیم گفتیم شعر بخون؛ اونم شروع کرده به خوندن :)))))) الحمدلله راننده تاکسی نفهمیده اصلاً چی خونده
 
نیاز به یک کلمه دارم
کلمه ای که مرا از روی زمین بردارد.
من مثلِ ساعتی مریضم
و به دقت درد می کشم
سکوت تانکی ست که بر زمین فکرهایم می چرخدو
علامت می گذارد
از روی همین علامت ها دکتر
نقشه ی جغرافیایی روحم را روی میز می کشد
و با تاثر دست بر علامت ها می گذارد:
ــ چه چاله های عمیقی!
خندیدن در خانه ای که می سوخت ـ شهرام شیدایی     
...                                                                                                                                       
پ.ن: فکر ک
امروز بصورت اتفاقی آهنگ جدید شاهین نجفی به اسم "آخرین بوسه" رو گوش کردم که بابک امینی هم باش همکاری کرده بود و میتونم بگم که تحت تاثیر قرار گرفتم چون واقعا کار قشنگی بود و لذت بردم انگار تک تک لوکیشنای توی شعرو یه بار دیگه از نزدیک لمس کردم.
DOWNLOAD
 
لحظهٔ دیدار نزدیک استباز من دیوانه‌ام، مستمباز می‌لرزد، دلم، دستمباز گویی در جهان دیگری هستمهای! نخراشی به غفلت گونه‌ام را، تیغهای، نپریشی صفای زلفکم را، دستو آبرویم را نریزی، دلای نخورده مستلحظهٔ دیدار نزدیک است
پ.ن: درخت بالای سرشم حتما که باید بید مجنون باشه. به نظر میاد موندن تو طبیعت بهم خیلی ساخته=) و در نهایت هیچ وقت نفهمیدم چجوری این شعرو حفظم و نفهمیدم چجوری حس کردم اینا شبیهن به هم.
پ.ن: از سفید موندن فضا توی نقاشی عجیب خوشم میا
بسم الله
همیشه وقتی یکی بد حال میشود یا فوت میکند یاد دیالوگ لیلا حاتمی به علی مصفا در فیلم (اگر اشتباه نکنم!)در دنیای تو ساعت چند است می افتم.دیالوگ را دقیق یادم نیست ولی چیزی در همین مفهوم است که لیلا حاتمی به علی مصفا زنگ میزند و در حال پیغام گذاشتن میگوید:سلام.خاله فلانی فوت کرد.آدم فکر میکنه این پیرای فامیل تا همیشه زنده میمونن.هیچ وقت توقع شنیدن خبر مرگشونو نداره.یادته برامون این شعرو میخوند... اگه تونستی بیا برای ختمش.
این دیالوگ را حفظ ش
...
بعدتر ها فکر کردم آدم باید هر از گاهی اسم هم خانه هایش را...رفقایش را...بغل دستی هایش را فراموش کند .بعد زور بزند توی سه جمله توصیفشان کند.بدو بدو.بگوید مثلا آنی که خنده اش قشنگ است.آنی که صورتش بوی صبح اول وقت میدهد.آنی که حرف زدنش طعم قهوه تازه دم دارد .آنی که سین اش آدم را عاشق میکند...
بخش کوچکی از کتاب دال دوست داشتن از حسین وحدانی
....
پ.ن:نمیدونم این شعرو کی و از چه کسی اینجا این بالای فصل اول کتاب آیین دادرسی نوشتم...اما امشب که اومدم کتاب رو ب
وقتی پا به این خوابگاه گذاشتم همینقدر دلم گرفته بود که حالا گرفته...حالا که آخرین شب بودنم در اینجاست...من چهارسال در این شهر فقط زندگی نکردم...من بزرگ شدم،تجربه کردم...آدم دیگری شدم...این روزهای آخر هرکجای شهر که پاگذاشتم یاد خاطرات بیشمارم می افتادم و تازه میفهمیدم که چقدرها در این شهر ریشه دوانده م...که سخت است اینکه این آدمها و این فضاها را بگذارم و بروم...و تازه بروم در شهر خودم که حس میکنم غریبه تر از این حرفها شده م با کافه ها و کتابفروشی ها
ظهر، مغز آفتاب ننه پایش را در یک کفش کرده بود:« باید برویم سر زمین. مگه تو خون رعیت تو رگت نیست بی غیرت؟»
گفتم:«ننه تو رو خدا ول کن تو این گرما. آخه کی میره تو این گرما آلبالو بچینه؟ مگه دیوونه ایم؟ آفتاب پوست سر آدمو میتراشه!»
شروع کرد دور خانه راه برود و زیر لبش چیزی را زمزمه کند. دلش شکسته بود.
گفتم:«ننه چی داری میگی؟»
نشست روی سنگ حوض حیاط خانه و گفت:«پسر، آخه تو که نمیدونی من جوونیمو تو این علفزارها گذروندم. نمیدونی که من با دونه دونه این درخت
برام فرستاده قرار نبود مهندس بشیا!
با خودم میگم من کی مهندش شدم؟؟ جواب سوالمو توی خط بعدش نوشته : همین که بیشتر وقتتو پای کامپیوتر و مقاله های خشنِ تکنولوژی میگذرونی، همین که مدام درگیر الگوریتم های سخت گوگلی هستی و میخوای از نردبان الکسا بالا بری ینی مهندس شدی!
تعریف اون از مهندسی همیشه با بقیه فرق داشته اون فک میکنه مهندس ها آدم های خشکین که از زندگی لذت نمیبرن! فک میکنه اگه من خودمو درگیر هر چیزی به جز شعرو ادبیاتو ... کنم یعنی چشممو روی لطا
در زنجیر
ه ا سایه ( هوشنگ ابتهاج) تاسیان را ورق می زند ... به شعر زیبای « در زنجیر» می رسد:
بال فرشتگان سحر را شکسته اند
خورشید را گرفته به زنجیر بسته اند
اما تو هیچ گاه نپرسیده ای که:
- مرد
خورشید را چگونه به زنجیر می کشند!
گاهی چنان درین شب تب کردۀ عبوس
پای زمان به قیر فرو می رود که مرد
اندیشه می کند:
- شب را گذار نیست!
اما به چشم های تو ای چشمۀ امید
شب پایدار نیست!
میلاد عظیمی (مصاحبه گر) : لحن سایه هنگامی که این شعر را می خواند غمگین بود ...
ه ا سایه: این
شاملو یه شعری داره که این‌طور شروع میشه:
دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی‌ست نازنین...

این شعرو داریوش خونده و ظاهرا چیز معروفیه. (من امروز اولین بار بود گوش می‌دادم)
علیرضا قربانی هم خونده‌تش. شیش دقیقه و نیم آهنگه و از نزدیک دقیقه‌ی چهارم شروع می‌کنه به خوندن چند خط شعر دیگه. یه چیز داغون‌کننده‌ای شده اصلا :) میشه گفت هر بار آهنگو گوش میدم که برسم به اینجاش:
نماند
امروز واسه اولین بار عکسش رو دیدم. خب من تقریبا مدتیه که میگم نباید اسیر تعریف‌ها بود، به این معنی که قبول ندارم یه سری شاخص‌های زیبایی وجود داره و یه عده به چشم علم یا هنر بهش نگاه می‌کنن و دنبال ارزیابی زیبایی و کشف رازهاش هستن و دارن به خوردمون میدن که زیبایی یعنی این و یا به سمت این. که صد البته امروز ماها تحت تاثیر این باورها هستیم و هرچیزی که به این سلیقه نزدیک‌تر باشه، حالمون رو بهتر می‌کنه. منم از این قاعده مستثنی نیستم، ولی دارم سعی
امروز واسه اولین بار عکسش رو دیدم. خب من تقریبا مدتیه که میگم نباید اسیر تعریف‌ها بود، به این معنی که قبول ندارم یه سری شاخص‌های زیبایی وجود داره و یه عده به چشم علم یا هنر بهش نگاه می‌کنن و دنبال ارزیابی زیبایی و کشف رازهاش هستن و دارن به خوردمون میدن که زیبایی یعنی این و یا به سمت این. که صد البته امروز ماها تحت تاثیر این باورها هستیم و هرچیزی که به این سلیقه نزدیک‌تر باشه، حالمون رو بهتر می‌کنه. منم از این قاعده مستثنی نیستم، ولی دارم سعی
گفته بودی درددل کن گاه با هم صحبتیکو رفیق راز داری! کو دل پرطاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید، آتش گرفتشرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد، مست شدغنچه ای در باد پر پر شد ولی کو غیرتی؟
گریه می کردم که زاهد در قنوتم خیره مانددور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشتکاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شدباغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی
من کجا و جرأت بوسیدن لب های ت
 
اول از همه اهنگو دانلود کنید حالشو ببرن ^^
بزن روش^^
 
نامردین اگه پستو ببین و بهمون تبریک نگین *-* گفته باشمممممم
 
 
خب ...
عشقم...
یه ماه گذشت...
به همین زودی و اسونیییییییی....
کنار هم بودیم...
و با همدیگه خاطرات قشنگی ساختیم ...
تو هر شرایطی پیشم موندی و باهام ساختی...
و خب یه حسه ناب و دست نیافتنی بهم دادی ...
یعنی عشق
و به خاطرتش ازت ممنونم ....
امیدوارم تا ابد کنارم باشی و بتونم سالگردامونو با بهترین شکل ممکن برات جشن بگیرم ....
خیلی دوس داشتم کنارت می
                         شعر و هنر در  قزوینه           
روستای قزوینه در 18کیلومتری غرب شهرستان کنگاور و15کیلو متری شمال شهرستان صحنه ودربین کوههای مرتفع  امروله  و بزاو   واقع شده است .
         اثار باستانی این روستا  به گواهی باستان شناسان ،به پیش از تاریخ میرسد. تا چند دهه پیشترجمعیت این روستاحدود 500نفر ودهستان اول شهر کنگاوربودلیکن به دلیل نبود امکانات و شغل و درامد کافی ،بیشتر ساکنان دهبه شهرهای اطراف و نیز تهران و کرج کوچیدندو اکنون جمعیت
سلام
شعر «در امواج سند*» رو یادتونه؟ با این بیت شروع می‌شد:
به مغرب سینه‌مالان قرص خورشید نهان می‌گشت پشت کوهساران
فرو می‌ریخت گردی زعفران رنگ به روی نیزه‌ها و نیزه‌داران

احتمالا ترکیبی از تاثیر قسمت آخر فصل دوم وست‌ورلد** و شباهت وزن بیتی که بعدش تو عنوان یکی از پست‌ها دیدم به وزن این شعر، یه سیناپسی رو تو مغزم تحریک کرد که دیشب بعد از مدت‌ها یادش افتادم! جزو اون شعرای کتابای ادبیات بود که خاص بود برام؛ ترکیبی از حماسه و اندوه. احتمال
سلام سوژه ی نابم برای عکاسی

ردیف منتخب شاعران وسواسی 

سلام هوبره ی فرش های کرمانی

ظرافت قلیان های شاه عباسی 

تجسم شب و باران و مخمل نوری

تلاقی غزل و سنگ یشم و الماسی 

و ذوالفنون شب چشم تو را سه تار زد

به روی جامه دران با کلید سُل لا سی 

دعا دعای همان روزگار کودکی است

"خدا تُنَد ته دُباله تو مال من باسی"

حامد عسگری
...
پی شعر؛این شعرو دوست دارم 
تو چشمات چی داری؟یه جوریه...
نازنین وقتی به دنیا اومد چشماش رنگش طوسی روشن بود یه مدت بعد طوسی تیره رفت به سمت آبی تیره بعد رفت به سمت سبز خیلی خیلی تیره(مادرشوهرم این رنگیه چشماشون)الانم بین قهوه ای و سبز خیلی خیلی تیره در نوسانه لحطه ای و روزی (رنگ چشم باباش این رنگیه ولی بخاطر پف پشت چشمشون که ارثیه مادرشونم همینجورن، من و مادرشون میدونیم رنگشو چشماشون بااینکه درشته پنهان شده)ولی حدسم اینه که داره میره واسه قهوه ای روشن که به من بره ولی نازنین حلقه ی چشمش به من‌رفته ا
 
 
 
نامردین اگه پستو ببین و بهمون تبریک نگین *-* گفته باشمممممم
 
 
خب ...
عشقم...
یه ماه گذشت...
به همین زودی و اسونیییییییی....
کنار هم بودیم...
و با همدیگه خاطرات قشنگی ساختیم ...
تو هر شرایطی پیشم موندی و باهام ساختی...
و خب یه حسه ناب و دست نیافتنی بهم دادی ...
یعنی عشق
و به خاطرتش ازت ممنونم ....
امیدوارم تا ابد کنارم باشی و بتونم سالگردامونو با بهترین شکل ممکن برات جشن بگیرم ....
خیلی دوس داشتم کنارت می بودمو از تو چشام می خوندی که چقد امروز خوشحالم ...
برای استفاده از فایل صوتی درج شده در انتهای پست ،
حوصله لازم تا باز شدن فایل را نشان دهید ،
  قانون شده گنج و در پیِ آنم
بر رابطه مثل سنگ و شیطانم
چون تابع منطق و خِرَد هستم
بیچاره و پاره است دامانم
از این نظر از نگاه بدبینان
گنگ است مرا خرد و برهانم
سهل است زبان شعرو اوراقم
بی مایه و کودنم و نادانم
تدبیر ندارم و فقیر از آن
لرزان همه ی ستون و ارکانم
مانند گروه سفلگان هر روز
در بند لباس و کارم و نانم
مدّاح گروه رندو قدرتمند
دریوزه بر از سرای سلطان
دانلود آهنگ جدید رضا پیشرو و حصین بنام میری تو لک
♬♪♪♫♪♬
Download ahang Reza Pishro Ho3ein - Miri Tu Lak
 
Danlod Ahang Reza Pishro Ft Ho3ein +Text+Online Play
برای دانلود آهنگ میری تو لک رضا پیشرو حصین  لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
برای دانلود با کیفیت مطلوبتان روی لینک های زیر کلیک کنید
 
 
 
 
دانلود آهنگ با کیفیت 128
 
دانلود آهنگ با کیفیت 320
 
 
 
 
متن آهنگ میری تو لک حصین و پیشرو :
بعضی وقتا میری تو لک
میزنی تو ظبط ی سی دی تو پکبعدشم میری تو جمع,, بهت میگن اینجا لاس وگاس ن
از صبح میخوام در برم از نوشتن و برم پی کارام ولی نمیشه که نمیشه!
تابستون که بود شروع کردم طبق برنامم جلو رفتن!هر چی بیشتر جلو میرفتم انگار همه چیزا خوبتر و خوبتر جلو میرفت!
همه چیز درست و سر جاش بود!
ترم تابستونی خوبی گذروندم...تفریح کردم...ردلاین رفتم...درس خوندم...چند تا برنامه یادگرفتم...کلاسای ارمینو رفتم...رفتم کانون...کلاس رانندگیمو تموم کردم...ازمون کتبیشو اولین بار قبول شدم!
ولی دقیقا بدشانسی از همون جا شروع شد!
از همونجایی که داداشم اومد ته
شهریور..
پیام قسم..
انجماد..
http://s2.servermusic.ir/98/06/Alireza%20Azar%20-%20Enjemad%20-%20320%20-%20[MusicDel.Com].mp3
نگو برگرد..
http://dl.nex1music.ir/1398/06/03/Ehsan%20Khajeh%20Amiri%20-%20Nagoo%20Bargard%20[128].mp3?time=1566760160&filename=/1398/06/03/Ehsan%20Khajeh%20Amiri%20-%20Nagoo%20Bargard%20[128].mp3
دیگه چه فرقی میکنه بقیه اش چی باشه. حتما مردم حواسم نیست.....
 
 
تق تق تَ تَق تق هووو، هوا بوران و کولاکهتو ظهر آفتابی هوا وقتی که اینجوره
میگن یه جایی گرگ مادر توله زاییدهدلشوره داره تو دلم رختاشو میشوره
سرما یه جوری کل شعرو زیر و رو کردهحس میکنم خواب
استامینوفن 
پسر وقتی به خودش اومد دید که روی تخت بیمارستان زیر سرم خوابیده . چیزی یادش نبود میخواست از روی تخت بلند بشه که یه دست گرم از بلند شدنش جلو گیری کرد . برگشت و نگاه کرد دست پدرش بود تا حالا پدر رو اینطوری ندیده بود پدر طبق معمول تسبیح چوبی قشنگش توی دستش بود و شبنم اشکش ریش سفیدشو خیس کرده بود . خواست حرف بزنه که پدر بهش اشاره کرد آروم سرجاش بخوابه آخه دکتر گفته بود اصلا نباید تحت هیچ فشاری قرار بگیره پسر طبق معمول حرف پدر رو گوش کرد و

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها